کد مطلب: 49824

فرار معجزه آسای زن جوان از دست شوهر معتادش !

مرد جوانی که با شکایت همسرش به خاطر اقدام به قتل دستگیر شده بود، گفت که زنم به طرز معجره‌آسایی از زیر دستم فرار کرد.

فرار معجزه آسای زن جوان از دست شوهر معتادش !
مرد ۲۸ ساله‌ای است که در پی شکایت همسرش به مرکز انتظامی احضار شده بود، درباره سرگذشت خود و ماجرای شروع به قتل همسرش گفت: اگرچه در یکی از روستاهای حاشیه مشهد به دنیا آمدم، اما از نظر اقتصادی و فرهنگی در سطح متوسط جامعه بودیم. دوران کودکی و نوجوانی خوبی داشتم چراکه همه اطرافیانم به من احترام می‌گذاشتند و مرا پسری مهربان و مودب می‌دانستند.

فلاکت من از هنگامی آغاز شد که بعد از پایان تحصیلاتم در مقطع دبیرستان تصمیم گرفتم وارد بازار کار شوم و دیگر درس و مدرسه و دانشگاه را فراموش کنم. آن زمان به پیشنهاد پدرم و برای آنکه حرفه‌ای بیاموزم، در یک کارگاه بزرگ نجاری متعلق به یکی از دوستان پدرم مشغول کار شدم. به خاطر استعدادی که در زمینه هنر و مهارت‌آموزی داشتم، خیلی زود فوت و فن چوب‌بری را آموختم و به شاگرد ماهر کارگاه تبدیل شدم.

در میان چند کارگر همسن و سال خودم که در نجاری کار می‌کردند، با «امید» صمیمی‌تر بودم به طوری که رفتارهایمان برادرگونه شده بود و بسیار به یکدیگر نزدیک بودیم. برخلاف من که پسری ساکت و آرام بودم، امید پرشور و شر و هیجانی بود. سر و صدایش در کارگاه می‌پیچید و شوخ‌طبعی‌هایش دیگران را وادار به خنده می‌کرد.

حدود یک سال از رفاقت من و امید گذشته بود که روزی بعد از اتمام کار بساط مصرف مواد مخدر از نوع «گل» را در گوشه کارگاه پهن کرد و از من هم خواست پای بساط بنشینم و با یکدیگر «گل» مصرف کنیم. اولین دودی را که به گلویم فروبردم در واقع سرآغاز بدبختی و روزهای فلاکت‌بارم شد به طوری که ترسم از مواد مخدر فروریخت و خیلی زود مواد مخدر صنعتی را هم امتحان کردم. زمانی به خودم آمدم که دیگر معتاد به شیشه شده بودم و همه درآمدم را صرف تامین هزینه‌های موادمخدر می‌کردم.

پدر و مادرم وقتی از ماجرای اعتیادم مطلع شدند مرا در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری کردند. بعد از گذشت ۶ ماه از این حادثه، از مرکز ترک اعتیاد مرخص شدم و نزد خانواده‌ام بازگشتم. مادرم تصور می‌کرد اگر ازدواج کنم دیگر مواد مخدر را فراموش خواهم کرد، به همین دلیل در حالی که ۲۲ ساله بودم به خواستگاری دختری رفت که بسیار مهربان و برازنده بود. من با دیدن او دل به عشقش بستم و با یکدیگر ازدواج کردیم.

به خاطر سابقه اعتیادم نمی توانستم در کارگاه نجاری کار کنم. این بود که به پوشاک‌فروشی روی آوردم و با کمک پدرم در یک فروشگاه مشغول کار شدم . حالا تقریبا می‌توانستم هزین‌های زندگی را تامین کنم، اما ناگهان شیوع کرونا دوباره اوضاع زندگی مرا به هم ریخت و در حالی کار و کاسبیم تحت تاثیر کرونا قرار گرفت که من دوباره به استعمال «شیشه» روی آوردم.

همسرم وقتی متوجه ماجرا شد تصمیم به طلاق گرفت، اما آزمایش بارداری نشان داد که چند ماه دیگر صاحب فرزند می‌شویم، به همین خاطر او از آستانه طلاق به زندگی مشترک بازگشت تا آینده فرزندش را به تباهی نکشاند، اما من آنقدر غرق اعتیاد بودم که بزرگ شدن دخترم را ندیدم. هنگامی که خمار می‌شدم همسرم را زیر ضربات مشت و لگد می‌گرفتم و آنقدر کتکش می‌زدم که بیهوش می‌شد. ولی من به خاطر شرایط روحی و روانی ناشی از تاثیر شیشه چیزی نمی‌فهمیدم.

چند روز قبل این ماجرا در حالی تکرار شد که من گردن همسرم را گرفتم و نه‌تنها موهای او را با قیچی از ته بریدم، بلکه می‌خواستم او را خفه کنم که به طرز معجره‌آسایی از زیر دستم فرار کرد و با برداشتن دخترم به خانه مادرش رفت. او از مرگ گریخت و دخترم را نیز از ویرانه‌ای نجات داد که مدت‌ها قبل جغد شوم اعتیاد در آن لانه کرده بود.

با توجه به اهمیت این ماجرا و امنیتی که حصارهای آن در زندگی مشترک فروریخته بود، تلاش کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی کلانتری رسالت مشهد با راهنمایی‌های تجربی و تخصصی سرهنگ مجتبی حسین‌زاده (رئیس کلانتری) برای ارائه راهکارهای قانونی و همچنین بررسی‌های روانشناختی در این باره ادامه یافت.

آنچه دیگران میخوانند

دیدگاه تان را بنویسید

تبلیغات متنی

;