کد مطلب: 48984

دعوا و درگیری در مراسم خواستگاری یک زن برای شوهرش | لو رفتن راز عجیب در خواستگاری

زن ۴۵ ساله با شکواییه‌ای که در دست داشت به کلانتری گلشهر مراجعه کرد و گفت: زمانی که فقط ۲ ماه داشتم، پدرم در درگیری های داخلی افغانستان کشته شد و مادرم من و ۴ خواهرو برادرم را بزرگ کرد.

دعوا و درگیری در مراسم خواستگاری یک زن برای شوهرش | لو رفتن راز عجیب در خواستگاری

زنی که برای شکایت به کلانتری مراجعه کرده بود گفت که همسرم از من خواست به خواستگاری دختر مورد علاقه‌اش بروم، اما آن دختر و خانواده‌اش مرا به‌شدت کتک زدند.

زن ۴۵ ساله با شکواییه‌ای که در دست داشت به کلانتری گلشهر مراجعه کرد و گفت: زمانی که فقط ۲ ماه داشتم، پدرم در درگیری های داخلی افغانستان کشته شد و مادرم من و ۴ خواهرو برادرم را بزرگ کرد.

برادرانم کمی که بزرگ تر شدند خرج و مخارج مرا تامین می کردند و بعد هم به ایران آمدیم. برای همین هیچگاه به مدرسه نرفتم. فقط در ایران به کلاس های نهضت سواد آموزی رفتم.

هنگامی که ۱۱ سال داشتم با مردی از همشهریان خودمان ازدواج کردم، اما او و خانواده اش خیلی مرا اذیت می کردند. بعد هم در حالی که فقط۱۵ سال داشتم من و ۲ دختر خردسالم را برای همیشه ترک کرد و به افغانستان رفت و باز خانواده ام مرا زیر بال و پر خودشان گرفتند.

حدود ۱۰ سال از این ماجرا گذشته بود که روزی طبق معمول به محل کار برادرم رفتم. او در یک کارگاه خیاطی کار می کرد. من هم گاهی به کمک او می رفتم. آن روز برادرم گفت که قادر از تو خواستگاری کرده است. من به او جواب رد دادم چون او مجرد بود و ۴ سال هم از من کوچک‌تر است.

با اصرارهای قادر که در همان کارگاه کار می کرد، با هم ازدواج کردیم. البته نه خانواده من راضی بودند و نه خانواده قادر! من بدون هیچ جشنی و حتی خرید حلقه راهی خانه اجاره ای همسرم شدم.

چند مدت با خانواده هایمان قطع ارتباط کردیم تا این که دختر اولم به دنیا آمد. بالاخره خانواده ام پذیرفتند ولی خانواده همسرم مدام مرا سرزنش می کردند و با کوچک ترین تماس یا حرفی که می زدند همسرم مرا زیر مشت و لگد می‌گرفت. علاوه بر من، بچه‌هایم را هم کتک می زد. من هم به خاطر این که دوباره انگ طلاق به پیشانی ام نخورد با هر رفتار او می‌ساختم.

هر روز خانواده اش یک نفر از فامیل را که من می‌شناختم برایش در نظر می گرفتند تا دوباره ازدواج کند. چند بار خانواده اش در حضور خودم یک نفر دیگر را خواستگاری کردند ولی هر بار من با خانواده آن دختر صحبت می کردم، آن خانواده به خاطر من جواب رد می دادند.

۳ سال پیش خانواده عمه همسرم از افغانستان به ایران آمدند. بعد از آن همسرم مدام از دختر عمه اش حرف می زد که هم‌سن پسر سوم من است و به همین خاطر چندین بار مرا کتک زد و حتی بینی ام را شکست.

بالاخره یک روز گفت باید به خواستگاری دختر عمه اش بروم. من به خانه عمه اش رفتم. آن جا به عمه اش گفتم که تو را به خدا نگذار خانه ام خراب شود. ولی ناگهان عمه همسرم درحالی که بیماری صعب‌العلاج هم دارد به همراه دخترش به من حمله کردند و مرا به شدت کتک زدند. من هم به پسران و دخترانم زنگ زدم که با آمدن آن ها درگیری بیشتر شد و حالا شکایت کردیم.

وقتی طرفین درگیری در کلانتری رو روی یکدیگر قرار گرفتند، ناگهان راز عجیب این خواستگاری فاش و مشخص شد در تمام مدتی که عمه اش وعده ازدواج دخترش را به او می داده و هر بار با همین ترفند، مبالغ زیادی را از قادر می‌گرفته، دخترش با فرد دیگری در اروپا قرار ازدواج گذاشته بود و الان همه مراحل مهاجرت انجام شده و ظرف یک هفته دیگر عازم آن جاست.

قادر که مدعی بود مبالغی را حتی به عنوان شیربها به عمه اش پرداخت کرده است، وقتی ماجرا را فهمید و متوجه شد رودست خورده است، با حال روحی وخیم از کلانتری گلشهرخارج شد. اما تحقیقات پلیس برای شکایت زن ۴۵ ساله با دستور سرهنگ ابراهیم عربخانی رئیس کلانتری گلشهر در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت./خراسان

آنچه دیگران میخوانند

دیدگاه تان را بنویسید

تبلیغات متنی

;